خلاقيت قرضي
مقدمه
من مشاور يك شركت ليزينگ هستم و استخدام شدهام تاايده هاي جديدي خلق كنم، اما مشكل اينجاست كه تمامايد ههايم تكرار روزهاي خوش گذشته است؛ هيچ چيزجديدي به ذهنم نميرسد. همكارانم مرا “مرد ايده” خطابمي كنند ولي اكنون هر وقت كه به يك ايده ي جديد فكرمي كنم ناخودآگاه شركت “سرمايه ي ترجيحي” را به يادمي آورم. افكارم مانند افكار بيلي حالت تكراري پيدا كرده ودر حالي كه در گذشته گير افتاده ام، نميتوانم از ژرف دره اي از افكار مختلف فرار كنم. به ايده هاي نو نياز دارم. حريصانه شروع كردم به خواندن؛ اندك پولي هم كهداشتم خرج كتاب مي شد. در هفته بيش از دو كتابمي خواندم؛ كتاب هايي در مورد خلاقيت و نوآوري،كتابهاي روانشناسي، فلسفه، تجارت، علوم، و حتيزيس تشناسي؛ هر كتابي كه فكر مي كردم مي تواند ايده هايجديدي به من بدهد.
چند سال بعد از ورشكستگي، از آپارتمان تكخواب هام در تمپ بيرون زدم و يك كار كاملاً جديد و متفاوت پيداكردم؛ يك شركت مشاوره ي كوچك به نام “گروه بازاريابي كرد” تأسيس كردم كه برگرفته از نام خانوادگي مادرم و نام وسط خودم است. شروع كردم به ارائهي برنامه هاي بازاريابي جديد براي شركتهاي كوچك و متوسط و حتي شركت هاي خيلي بزرگ.
در ظرف يك سال، فرصت مشاوره دادن به برجس تهترين شركت نرم افزار در سيليكون ولي را پيدا كردم.
ايده هاي بازاريابي خلاقانهي من بهطور چشمگيري باعث افزايش 50 ميليون دلاري درآمد و افزايش نرخ رشد اين شركت شد. اين ايدهها به قدري ساده و واضح بودند كه مدير شركت بعضي وقتها سرش را مي خاراند و ميگفت:
“چرا اين قبلاً به ذهن خودمان نرسيده بود؟” مؤسس شركت، پيش كسوت اختلافات و جنگ هاي نرم افزاري در سيلك ونولي و يكي از اندك رقباي بيل گيتس بود. او بيشتر كنجكاو و مشتاق طرز طرح و ارائهي ايدههايم بود نه خود ايده ها! ميپرسيد: “چطوري به اين مسأله فكر كردي؟”
برايش توضيح ميدادم كه چگونه مشكلات كاري و تجاريشان را مطالعه مي كردم و بعد، راهكار ديگر شركتها درباره همان مشكلات را مورد بررسي قرار مي دادم تا در نهايت برنامه هاي بازاريابي جديدي با ايده هاي قرض گرفته از شركت هاي ديگر طراحي كنم. گفتم: “خيلي سخت نيست؛ وقتي مصالح و مواد لازم را براي حل يك مسأله داشته باشي، واضح است كه كدام گزينه براي حل چه بخشي از مسأله مناسب است”.
او بهقدري تحت تأثير سادگي شيوهي طرح ايدههايم قرار گرفت كه كار جديدي در شركت برايم در نظر گرفت؛ من شدم مدير قسمت نوآوري، شغلي كه تنها در 500 شركت برتر وجود دارد. قرار شد هر روز با ايده هاي جديدي حاضر شوم و به بقيه افراد هم آموزش بدهم تا همين كار را انجام بدهند؛ اين همان كاري است كه در كتابي كه در دست داريد انجام دادهام.
در ابتدا، شغل جديد باعث ترس و وحشتم شده بود؛ چگونه ميشود نوآوري را به مردم آموزش داد؟ اصلاً اين
كار امكان پذير است؟ شروع كردم به مطالعه ي فكرهايجديد و خلاق. مثل يك مهندس در حال آموزش، درجستجوي نظريه هاي عملي در مورد نوآوري بودم ولي هرچه بيشتر مي خواندم مثل اين بود كه موضوع در مهي از رمز وراز پنهان مي شد. از سوي ديگر، بيشتر افكار خلاقانهي خودم، تا حد زيادي دزدي يا قرضي بودند. در شغل جديدم، مجبور بودم كه ايده هاي نو و پيشرفته تري ارائه كنم، يا حداقل من اينطور فكر مي كردم.
به اين نتيجه رسيدم كه اكثر مردم فكر ميكنند خلاقيت يك نعمت است، يك استعداد دروني و غيرقابل آموزش. هرچه بيشتر كندوكاو ميكردم، مه غليظ تري اطراف موضوع را ميپوشاند. به عنوان يك موضوع، نوآوري چيز عجيب و غريبي بود. افرادي كه به آموزش نوآوري مي پرداختند از لغاتي مانند مصنوعي، افكار جانبي، همدلي و آموزشِ از روي الگو براي توصيف آن استفاده ميكردند.
نمي خواهم با صراحت بگويم، اما اصلاً نمي فهمم اين افراد در مورد چه حرف ميزنند. البته در جلسات آموزش نوآوري و خلاقيت ياد گرفتم كه چگونه براي حل مشكلات، خلق ايده هاي جديد را به تأخير بيندازم، ولي خيلي سريع متوجه شدم كه شركت در اين جلسات هدر دادن وقت است؛ اين جلسات خنده دار، مهيج به نظر مي رسيد ولي هيچ نظريه ي كاربردي در آن ها ارائه نمي شد. هرچه بيشتر درباره نوآوري آموختم، بيشتر در مهي كه ايجاد كرده بودم گم مي شدم.
كتاب هاي ترِزا امابايل فارغ التحصيل مدرسه بازرگاني هاروارد را خواندم؛ او يكي از مشهورترين متخصصان در نوآوري در كسب وكار است. او مي گويد: “همه ي نوآوري ها از ايده هاي خلاق نشأت مي گيرند”.
با خودم گفتم: “به نظر معقول مي آيد ولي ايدههاي خلاق را چطور تعريف كنيم؟ اصلاً ايدهي خلاق يعني چه؟” به اين نتيجه رسيدم كه ايدهاي خلاق است كه جديد و مؤثر باشد؛ ايدهي جديد اما بياثر، در دنياي تجارت ارزشي ندارد.
ميتوانيم يك ماشين با چرخهاي مربعي طراحي كنيم؛ جديد و متفاوت است ولي كاربردي ندارد. بعدها دريافتم كه اين تعريف نه تنها در تجارت، بلكه در علوم، سرگرمي، و هنرهم صدق ميكند.
پس با اين پرسش ها مواجه بودم: “چه چيز يك ايده را
مفيد و مؤثر مي كند؟ و چه چيز يك ايده را جديد ميكند؟” پاسخ دادن به پرسش نخست راحت بود؛ از آنجايي كه قرار است ايده ها حلال مشكلات باشند، اندازه گيري ميزان مؤثر بودن آنها ممكن است. يافتن جوابي براي پرسش دوم، خود برايم يك مسأله بود.
براي رسيدن به جواب، ايده هاي مختلف را مطالعه كردم. در ايده هاي خودم، همكارانم و ديگر افراد در تجارت، علوم، و هنر دقت كردم. زندگينامه ي بيل گيتس، استيو جابز و مؤسسان و مديران گوگل را مطالعه كردم؛ به منبع و شكل ايده هاي جديدشان نگاه كردم. بعد از آن زندگي نامهي چارلز داروين، ايزاك نيوتن، آلبرت انيشتن، توماس اديسون و جورج لوكاس را مطالعه كردم. به دنبال تشخيص مراحل افكارشان نبودم بلكه در جستجوي ساختار ايده هايشان بودم.
چه چيزي آنها را متفاوت و جديد كرده بود؟ اين جستجو خيلي به طول انجاميد و در اين زمان مجبور بودم از يك سري ناملايمات عبور كنم، ولي وقتي آن مه غليظ از جلوي چشمانم كنار رفت متوجه شدم كه هر ايده ي جديد، از ايده هاي قبلي و موجود ساخته شده است. اصلاً مهم نيست كه اين ايده، ايده ي ساده ي بازاريابي من باشد يا نظريههاي پيچيده ي آلبرت انيشتن؛ هر دوي اينها برگرفته از ايدههاي موجود هستند. مطمئناً نظريههاي انيشتن پيچيدهتر هستند ولي باز هم قرض گرفته از ايدههاي قبلياند. انيشتن مي گويد: “راز خلاق بودن اين است كه بتوانيد منبعش را پنهان كنيد”.
به خودم گفتم: “آهان! شايد كار من خيلي هم بد نباشد؛ شايد دزدها هم بتوانند مايهي سربلندي و عزت بشوند! اصلاً با اين بينش، شايد همه ي ما دزد باشيم!” با اين فكر، همه چيز برايم روشنتر و واضح تر شد. به مردم ميگفتم كه ايدهها، نه بعضي از آنها، بلكه همه، ساختهشده از ايدههاي ديگران هستند. احساس مي كردم مثل آن بچه در قصه ي “لباس جديد پادشاه” هستم كه با صراحت گفت پادشاه لخت است. اول احساس مي كردم دارم مزخرف ميگويم كهتعريف خلاقيت را از يك فكر بكر و آني به يك فكر موجود و قبلي تغيير مي دهم ولي در واقع، تفكر خلاقانه يعني جستجوي يك ايده ي موجود، نه اين كه منتظر شويم تا يك ايده ي بكر به ذهنمان خطور كند.
به نظر من، هوش و ذكاوت هم ميتواند قرضي باشد؛ من فهميدم كه اين خصوصيت زندگي عقلاني و مدرن نيست، بلكه ريشه در تاريخ زندگي بشر دارد. بعضي از خلاق ترين افراد مثل ايزاك نيوتن و ويليام شكسپير متهم به دزدي ايده ها و سرقت ادبي شده اند. اين موضوع خيلي باعث تعجب من نشد. از آنجايي كه ايدهها زاييده ي ديگر ايدهها هستند، پس اين يك خط خيلي باريك بين دزدي و خلاقيت است. در جلسهي محاكمه ي ايزاك نيوتن به اتهام دزديِ علمي در تعريف علم حساب، او با اين اعتراف كه “براي اين كه بتوانيم به دوردستها نگاه كنيم بايد پا روي بلندي بگذاريم” توانست با موفقيت از خود دفاع كند. به عبارت ديگر، نيوتن به جرم خود اعتراف كرد كه نظريه هايش ساخته شده از ايده هاي ديگران است.
هرچه بيشتر به اين موضوع فكر ميكنم، بيشتر به اين نتيجه ميرسم كه ايدهها همچون گونههاي مختلف جانداران، به مرور زمان تحول پيدا ميكنند؛ نظريه هاي موجود تغيير ميكنند و با هم تركيب ميشوند تا ايده هاي جديد را بسازند، مثل روشي كه هندسه، مثلثات و جبر با هم تركيب شدند و حساب را تشكيل دادند. هزاران سال پيش، يك انسان اوليه همان طوركه از تپه ي پشت غارش بالا مي رفت، بهطور اتفاقي سنگ بزرگي را از جا درآورد. سنگ غلتيد و او شاهد غلتيدن سنگ به پايين تپه بود. روز بعد او اولين چرخ سنگي را ساخت و همسايهاش را با خلاقيت قرضي وكپيشده اي از مشاهده ي روز قبلش غافلگير كرد. يك انسان اوليهي ديگر، طرح چرخ سنگي را روي تنهي درخت پياده كرد و متوجه شد كه به حركت در آوردن يك چرخ چوبي آسانتر است.
انسان ديگري، چرخ چوبي را به يك جعبه متصل كرد و اولين فرقون را ابداع كرد. بعدها همين فرقون با يك اسب و يك چرخ تركيب شد و اولين ارابه را به وجود آورد. دوچرخ ديگر به ارابه اضافه شد و اولين كالسكه به وجود آمد. در آخر، موتور جاي اسب را گرفت و اولين اتومبيل ساخته شد و… بله، هر ايدهي جديد، تركيبي از ايده هاي قبلي است.
هرچه بيشتر مطالعه ميكنم بيشتر به اين نتيجه ميرسم كه قرض گرفتن ايده هاي قبلي فقط يك روش فكركردن نيست، بلكه شيوهي اصلي فكركردن است. مه غليظ اطراف موضوع برطرف شد، اما مفهوم و فرآيند خلاقيت هنوز برايم واضح و آشكار نبود. از اين همه ابهامي كه در اين باره وجود داشت در تعجب بودم.
تصميم گرفتم اين روش را در شركت نرمافزاري كه كار ميكردم به كار ببندم و به ديگر پرسنل نيز آموزش دهم. اتفاق جالبي رخ داد؛ پس از اولين ارائه براي مدير اجرايي وكارمندانشان، مشاور ارشد شركت، مرا كنار كشيد وگفت: “ديويد! ارائه ي خيلي خوبي بود و فكر ميكنم اين روش، روش خيلي خوبيه ولي تو نميتوني آن را به كارمندانمان آموزش بدهي”.
گفتم: “منظورت را نمي فهمم.” گفت: “نميتوني به كارمندان آموزش بدهي كه ايده هاي شركتهاي ديگر را بدزدند؛ از نظر قانوني ريسك خيلي بالايي دارد. بايد اين قسمت را از بحث هاي آموزشيات حذف كني”.
شوكه شده بودم؛ چطور ميتوانستم ايده هاي ديگران را كه بزرگترين منبع براي ايجاد نوآوري است، بدون ارتباط با آن ها قرض بگيرم؟ همين موقع بود كه متوجه شدم چرا اين همه ابهام در مراحل نوآوري و خلاقيت وجود دارد؛ هيچ كس نمي خواهد قبول كند كه در رأس فرآيند خلاقيت، دزدي و قرضگرفتن ايدههاست. براي نوآوري، كپيكردن الزامي است. سرقت ادبي و خلاقيت، هر دو يك كار انجام مي دهند. مشاور ارشد شركت گفت بايد مراحل اين كار را تغيير بدهم. او به من گفت بايد اين موضوع را زير پردهاياز ابهام بپوشانم تا استفاده از آن عليه شركت ممكن نباشد.
همين تجربه به من نشان داد كه چرا مراحل نوآوري وخلاقيت آن همه گيج كننده است. همان خط باريك ميانخلاقيت و دزدي، موجب اين ابهام است. بيشتر افراد، مثلمشاور ارشد شركت، علاقهي زيادي در مخفي نگاه داشتنماهيت خلاقيت دارند. به اين نتيجه رسيدم كه مخفي نگاهداشتن مراحل كار، يك توطئه نيست، چرا كه درآمد يكجامعه ي قانوني و اقتصادي از همينجاست؛ همان طور كه مي دانيد، ارزش مالي ايدههاست كه واژهي خلاقيت را توليد مي كند و واژه ي خلاقيت است كه يك پردهي ابهام ضخيم روي واژهي نوآوري قرار ميدهد.
سرچشمه هاي خلاقيت
بر اساس گفتهي ريچارد پاسنر قاضي رسمي دادگاه آمريكا و نويسنده ي كتاب “كتاب كوچك
سرقت ادبي”، در زمان شكسپير، برخلاف زمان ما، خلاقيت به عنوان پيشرفت و توسعه شناخته شده بود تا ابتكار و نوآوري يا به عبارت ديگر، تقليد خلاقانه. وي اينگونه توضيح ميدهد كه:
“مشكل گرايش داشتن تقليد خلاقيت در زمان شكسپير نيست، بلكه مشكل در مفهوم مدرن خلاقيت است، يعني كم كردن و يا خاتمه دادن به تقليد”. وي در اين كتاب توضيح ميدهد كه مفهوم خلاقيت و سرقت ادبي از دوران رنسانس ايتاليا در قرن چهاردهم به وجود آمد؛ تا قبل از اين زمان، براي هنرمندان، دانشمندان، معماران و يا نويسندگان، امضاء كردن آثارشان غيرمعمول بود. نوآوري و ابتكار، به عنوان يك تلاش گروهي به منظور كپي كردن و رشد دادن ايده هاي ديگران شناخته شده بود. واژه سرقت ادبي وجود نداشت. كپي كردن و نوآوري ريشه يكساني داشت؛ فردي كه چيزي را كپي ميكند بايد آن را ارتقاء بدهد، همين.
در واقع واژه رنسانس به فرانسوي يعني “دوباره متولد شدن”. ما رنسانس را زماني در تاريخ مي دانيم كه افكار خلاقانه به وجود آمدند و در همين دورهي زماني كپي كردن آغاز شده است، چون تولد دوباره بر اساس كشف دوباره ي ايده هاي يونان باستان بوده است. ليزا پون، نويسنده و مورخ مي گويد: “رنسانس فقط يك فرهنگ اختصاص داده شده به يافتن روشهاي جديد نبوده، بلكه يك فرهنگ متمايل بهيافتن ريشه خلاقيت و نوآوري در گذشته هم بوده است”.
زماني كه اين فرهنگ دوباره كشف شد، ايده هاييونان باستان براي حل مشكلات جديد، تقليد و تركيب شد.
پون ميگويد: “چالش تقليد در قرن شانزدهم كپي مدلهاي انتخابي براي تشخيص تأثير آنها بود، اما بهقدري از آن مدل دور مي شدند كه نتيجه يك چيز جديد ميشد”. منظور من از تكامل ايده ها و نيز منظور ريچارد پوسنر نيز وقتي ميگويد خلاقيت يعني توسعه و تكامل نه ابتكار آني، همين است.
پون در ادامه ميگويد، حاميان و مشتريان آثار هنري، مانند خانواده مديسي در فلورانس به هنرمندان پول ميداده اند؛ به مرداني مانند داوينچي و ميكل آنژ، اتاق و ميز كار و مستمري داده ميشده است تا به طرح ايدههاي جديد و خلق آثار نو بپردازند؛ توجه و تمركز روي اثر بود نه هنرمند، و اثر كپي شده همانند اثر اصلي ارزش داشت. در همين زمان، يك بازار آزاد اقتصادي تشكيل شد و بعضي از اين هنرمندان كار خود را رها كردند و به فروختن آثار خود در اين بازار مشغول شدند. در دهه دوم قرن شانزدهم، همانطور كه اين موضوع گسترش مي يافت، حاميان آثار هنري به دنبال آثار خاص از هنرمندان خاص بودند. در همين زمان بود كه هنرمندان آثار خود را امضاء ميكردند. اين گونه بود كه مفهوم خلاقيت توليد شد؛ بدان معنا كه يك اثر هنري توسط يك هنرمند خاص ايجاد شود و توسط فرد ديگري كپي نشده باشد. اواخر دوران رنسانس، اثر هنري كپي نشده از اهميت زيادي برخوردار بود. كپي كردن و سرقت ادبي در اين زمان مردود اعلام شد. از سوي ديگر، هر چه ارزش ابتكار و نوآوري بالا ميرفت، ابهام اين موضوع هم افزايش مي يافت. هنرمندان و نويسندگان، ديگر مايل به پخش آثار خود نبودند و جلوي هرگونه كپي برداري و حقه اي را مي گرفتند تا آثار آن ها تك بماند. مه غليظي از ابهام، فرآيندخلاقيت را احاطه كرده بود و خط باريك بين سرقت ادبي وخلاقيت تبديل به يك شكاف بزرگ و عظيم شد. امروزهشكاف بين دزدي و خلاقيت به قدري عميق شده كه اين دو،كاملاً متضاد به نظر ميرسند، به جاي اين كه مشابه باشند.
چنين تحولي در خلاقيت يك قرن بعد، در زمينه تجارت هم رخ داد؛ در ابتدا، كالاها و خدمات شبيه هم بودند. هيچ تفاوتي بين آنها نبود. صابون صابون بود و آبميوه، هم آب ميوه. در ابتدا، قحطي و كميابي در بازار رخ داد. تفاوتي بين محصولات نبود، بلكه بين قيمت محصولات تفاوت فاحشي وجود داشت. اقتصاد دان قرن هجدهم، آدام اسميت هيچ سخني از علائم تجاري در مفهوم بازار آزاد اقتصادي به ميان نياورده است. به گفتهي او، بازار يعني عرضه و تقاضا. محصولات كالاهاي كپي شده بودند. در اوايل قرن نوزدهم، موفقيت تجاري با ارزش كالاها تعيين مي شد؛ نوآوري و متفاوت بودن، در مراحل توليد بود نه در خود محصول يا بازاريابي آن ها.
زماني كه مفهوم خلاقيت مطرح شد، به منظور حمايت از حقوق مبتكر ايده، قوانيني در قالب حق انحصاري، حق نشان تجاري، و حق ثبت تعريف شد. اين مضامين فرآيند خلاقيت را در هاله اي از ابهام قرار مي داد. امروزه، چنين ابهامي با خلاقيت در تعارض است. ما ياد گرفته ايم كه خلاقيت يك كار باارزش است در حالي كه كپي و سرقت ادبي، يك كار پست و بي ارزش. اما كپي كردن منبع و منشاء خلاقيت و نوآوري است. بنابراين، ما مجبوريم منبع ايده هايمان را از ترس كيفر قانوني و اجتماعي پنهان كنيم. هيچ فردي از ترس برچسب خوردن به عنوان سارق يا دزد، نمي خواهد بداند ايدههايش از كجا منشأ گرفته است. پنهان كاري و سرپوش گذاشتن روي حقيقت، هميشه از روي عمد نيست، بلكه گاهي اوقات بهطور ناخودآگاه انجام مي شود. شما از منشاء پيدايش ايده هايتان بي اطلاع هستيد چون در يك لحظه ي استثنايي به ذهنتان خطور كرده است. ولي همان طور كه انيشتن مي گويد راز خلاقيت در پنهان كردن منبع آن است، چون كه او مي داند منشاء ايدههاي جديد، ايده هاي قبلي هستند و ايده ها باعث زائيده شدنايده هاي جديد ميشود و يا اين كه ايدهها بر اساس همديگرساخته مي شوند و حالا، شما هم اين موضوع را مي دانيد.
در گذشته، اين پنهان كاري و ابهام، تحميل مي شد، زيرابعضي افراد، زندگي بدون خلاقيت داشتند؛ نوآوري فقط مختص افرادي خاص مثل هنرمندان، مجريان تبليغات، بازيگران و كارآفرينان بود. براي اكثر اين افراد، خلاقيت به طور ناخودآگاه و بيشتر در قالب يك موهبت رخ مي داد؛ يك استعداد و قريحه كه يا وجود دارد يا ندارد، نه چيزي كه يادگرفتني يا به صورتي هوشيارانه قابل انجام باشد. ولي امروز، دنيا تغيير كرده است؛ موجي از نوآوري در حال اوج گرفتن است و خلاقيت و نوآوري مسئوليت همه ما خواهد بود. من اين واقعيت را باور دارم.
موج سواري روي موج نوآوري
دانيل پينك در كتاب خود، “يك ذهن تماماً جديد”، تحول اقتصادي را با استفاده از سناريويي استعارهاي توضيح داده است. در اين كتاب، فرآيندهاي اقتصادي در قالب نمايش و تئاتر و افراد جامعه به عنوان بازيگران اين نمايش به تصوير كشيده شدهاند. اولين پرده نمايش، “عصر كشاورزي” نام دارد و بازيگران نقش اصلي آن، كشاورزان و مزرعه داران هستند. براي زنده ماندن در آن عصر، بايد بدني قوي داشت، چرا كه كار در آن زمان يعني كار سخت روي زمين. دومين پرده نمايش به نام “عصر صنعت”، به قرن نوزدهم مربوط است و بازيگران آن، كارگران
كارخانه ها هستند. در اين عصر، كارگران ساعت هاي طولاني و به صورتي تكراري روي ماشينهاي صنعتي كار ميكنند.
سومين پرده، “عصر اطلاعات” نام دارد كه در قرن بيستم آغاز مي شود و بازيگران آن كارگران دانش هستند. بيشتر ما فرزندان اين عصر هستيم، و به گفته ي دانيل پينك، در اواخر مراحل تحول قرار داريم. براي بقاء در اين دوره، مردم به دنبال جمع آوري و نشر اطلاعات هستند و كار براي آنها به معني مديريت اعداد و ارقام است. ولي در ابتداي قرن 21، اطلاعات تبديل به يك كالا ميشود. در اينجا ما وارد عصر
ديگري به نام “عصر ذهن” مي شويم. بازيگران اصلي اينپرده نمايش، افراد خلاق و مبتكر جامعه هستند. ماهيت كار،از جمع آوري و مديريت اطلاعات موجود، به خلق اطلاعاتجديد تغيير ميكند. كارمندان خلاق بايد بدانند كه چگونهنوآور باشند؛ شما بايد مبتكر ايدهها باشيد، نه فقط مدير يا مشتري آنها.
براي من، عصر ذهن همينجاست. نقش من به عنوان سرپرست بخش نوآوري يكي از برجسته ترين شركتهاي نرمافزاري و بعدها به عنوان نايب رئيس نوآوري در يك شركت خدماتي از مجموعه 500 شركت برتر، خلق ايده هاي جديد است نه فقط مديريت يا استفاده از ايدههاي موجود.
اكنون شايد شما هم، حتي بدون شغلي در ارتباط با نوآوري، مثل من دغدغه نوآوري داشته باشيد. چرخه زندگي محصولات كه دهه ها طول ميكشيد تا اندازهگيري شود اكنون سال به سال يا ماه به ماه اندازهگيري ميشود. شغل هايي كه زماني در بازوهاي مادرانه يك مؤسسه پرورش مي يافت اكنون از شركتي به شركتي ديگر در حال حركت است. نياز به نوآوري و ابتكار اهميت زيادي پيدا كرده است، چرا كه چرخه ي زندگي محصولات و شغل ها روزبه روز كوتاه تر ميشود. تجارت بايد در يك مسابقهي مهيج، از نو خلق شود تا بتواند در بازار باقي بماند، درست مثل تجار و بازرگانان كه بايد خودشان را از نو خلق كنند تا بتوانند يك شغل موفق داشته باشند. خلاقيت و نوآوري كه روزي مسئوليت كارآفرينان بود و در شركتهاي بازاريابي يا آژانس هاي تبليغاتي اتفاق مي افتاد، حال وظيفه ي همه كارمندان در هر سازماني است. نوآوري بيش از اين نمي تواند برون سپاري شود، بلكه بايد بخشي از DNA همه سازمان ها گردد. در مطالعه ي مدير عاملان برجستهي آمريكا در مجله ي Fortune، نوآوري در اولين اولويت سازماني قرار داشت. به گفتهي تام پيترز: “تحقيقات نشان مي دهد كه خلاقيت بايد اولين كار هر سازماني باشد”.
در سال 1921، با ورود به عصر اطلاعات، كلاودهاپكينز كتابي به نام “تبليغات علمي” نوشت كهپرفروش ترين كتاب سال بود، يك كتاب مرجع برايپيدايش روشهاي تجارت، يعني همان بازاريابي. تا آن زمان،شركت ها شامل بخشهايي همچون بخش فروش، بخش مالي،و بخش عملياتي بودند و از بخش بازاريابي هيچ خبري نبود.
علامت هاي تجاري هنوز در روزهاي نخستين زندگي خود قرار داشتند و كارگران دانش تازه نشانهاي تجاري را شناخته بودند.
امروزه، همزمان با ظهور عصر اقتصادي نوين، زمينه كسبوكار جديدي با خواسته هاي منحصربهفرد به وجود آمده است. اخيراً، در يك كنفرانس نوآوري در سنديه گو، در كنار چندين مبتكر و نوآور شناخته شدهي جهان، مثل مدير نوآوري بستباي، مدير عامل بخش نوآوري ويرلپول و رِيتئون و چندين مدير ديگر با چنين سمت هايي كه تا چند سال گذشته وجود نداشت، سخنراني كردم. اين گروه جديد از همكاران حرفهاي، دليلي بر پيدايش “عصر ذهن” و اهميت وجود نوآوري بودند. بهطور كلي، پيدايش اين عصر در پي تحولات اقتصادي، تجاري و اجتماعي است.
دانيل پينك ميگويد: “ما از مزرعهداري به كارگران كارخانهجات و بعد به كارگران دانش تبديل شدهايم و الان به سمت جامعهي خلاقان و مبتكران در حركتيم”. به عبارت ديگر، موج نوآوري در حال حركت است و براي سوار شدن روي اين موج بايد بدانيم چگونه يك ايدة جديد خلق كنيم.
اين كتاب در مورد اين است كه چگونه سوار موج شويم و از نقطه ي اوج به پايين سقوط نكنيم.
قرض گرفتن هوش و ذكاوت در عصر ذهن
هدف اين كتاب، تبديل مراحل خلاقيت از ضمير نيمههوشيار به ضمير هوشيار است. اين كتاب در پي از بين بردن برداشت اشتباه از خلاقيت، رفع ابهام از ماهيت واقعي خلاقيت، و نشان دادن حقيقت قرضي بودن هوش و ذكاوت است. براي خلق كردن، اول بايد كپي كنيد. وقتي موضوع را درك كرديد ميتوانيد از ضمير نيمه هوشيار به عنوان كمك استفاده كنيد اما بايد ياد بگيريد كه نسبت به آن كنترل داشته باشيد و منتظر ايده ي خيالي نباشيد كه در يك لحظه بهذهنتان خطور كند. در عوض، من به شما ياد مي دهم كهچگونه به دنبال وسايل لازم براي خلق ايدههاي جديد باشيدو چگونه از آنها در حل مسأله استفاده نماييد. اين اتفاق اصلاً سحر و جادو نيست. من به شما مي گويم كه پادشاه لباسي به تن نداشت!
قرض گرفتن هوش و خلاقيت، يك فرآيند شش مرحله اي است و بر همين اساس، اين كتاب از شش فصل تشكيل شده است؛ سه فصل اول، ساختار استعاره اي دارد؛ ايده مانند خانه يا ساختمان است. مسألهاي كه در پي حل آن هستيد، زيربناي ساختمان است. يعني شما ايدههايتان را بر اساس مسألهاي كه بهطور دقيق تعريف كرده ايد به دست خواهيد آورد. وقتي مسأله به درستي تعريف شد، ايدهها را از مسألهاي مشابه و حلشده قرض ميگيريد. از نزديك خانه خود شروع ميكنيد و بعد به دورترها سفر خواهيد كرد تا از صنايع ديگر ايده هايي قرض بگيريد و در آخر به دنياي خارج از كسبوكار سفر ميكنيد تا به دنبال ايدههايي در دنياي هنر، سرگرمي و علم برويد و سپس ايدههاي قرض گرفته را با هم تركيب ميكنيد تا ساختار كلي ساختمان به دست آيد. من به شما ياد ميدهم تا از استعاره و تمثيل براي ساختن ايده ي جديد كمك بگيريد. من به سه مرحله اول به عنوان منشاء ايدههاي نو نگاه ميكنم:
مرحله ي اول: تعريف تعريف مسألهاي كه سعي در حل آن داريد مرحله ي دوم: قرض قرض ايده ها از روش هاي حل مسائل مشابه مرحله ي سوم: تركيب تركيب ايده هاي قرض گرفته
اين ساختار استعاره اي تا همينجا ادامه دارد. خلق ايده هاي جديد احتياج به آزمون و خطا دارد، به چيزي كه يك مهندس يا معمار هيچگاه براي ساختن يك خانه پيشنهاد نمي كند. بنابراين، من سه مرحلهي بعد را در قالب استعاره يتكاملي در نظر ميگيرم. هر ايده، با گذشت زمان كامل ترمي شود، همان طوري كه يك گونه از موجودات زنده درطول دوران تكامل مييابد. ايده هم يك موجود زنده است،موجودي كه موجودات ديگر از آن متولد مي شوند، مثلسنگي كه تبديل به چرخ شد، چرخي كه تبديل به ارابه و ارابهاي كه تبديل به اتومبيل شد. ايدهها زادگاه ايده هاي ديگر هستند. ضمير نيمه هوشيار شما رحم ايده هاي جديد ميشود. با آموزش ضمير نيمه هوشيارتان خواهيد آموخت كه چگونه با تعريف، قرض گرفتن، و تركيب، به ايده هايتان جان بدهيد و آنها را با مسائل، ايدههاي قرضي، و تركيب استعاره اي تغذيه كنيد. سپس ايدههاي خود را پرورش مي دهيد و اجازه ميدهيد ضمير نيمه هوشيارتان راه حل منسجم تري بسازد. به شما آموزش خواهم داد تا به كمك اين راه حل ها ايدههاي جديد خلق كنيد، همان طور كه تلاش براي بقاء باعث تحول گونههاي موجودات ميشود.
پس از آن، نظرات خود را درباره راه حل به دستآمده به دو دسته نظرات مثبت و منفي تقسيم مي كنيد تا نقاط قوت و ضعف راه حل بهدست آمده را مشخص كنيد. از نظرات و عقايد خود استفاده ميكنيد تا نقاط ضعف را از بين برده و نقاط قوت را تقويت كنيد. به عبارت ديگر، شما همان كاري را مي كنيد كه بزرگان رنسانس با رشد دادن ايده هاي موجود، كردند. در طول زمان، ايدههاي جديد رشد ميكنند و متحول ميشوند و سرانجام وقتي آن ها را به دنيا معرفي ميكنيد يك چيز كاملاً جديد و خلاقانه به نظر مي رسند. من اين مراحل را
“تحول ايده” ميخوانم:
مرحله ي چهارم: پرورش تركيب ايدههاي مختلف براي پرورش يك راه حل مرحلهي پنجم: قضاوت
مشخص كردن نقاط ضعف و قوت راه حل به دستآمده مرحله ي ششم: توسعه
حذف نقاط ضعف و تقويت نقاط قوت راه حل به دست آمده
مرحله ي ششم، در حقيقت مرحلهاي مستقل نيست، بلكه مروري است بر مراحل قبلي. در حالي كه پنج مرحلهي قبل خطي است و هر مرحله مقدمه ي مرحله ي بعدي، مرحله يششم بيشتر شبيه يك مرحلهي تصادفي است؛ مرحلهاي كهخودش خلق ميشود و براي هر پروژه منحصربهفرد است.
بعد از مرحلهي قضاوت و نظردهي، به مسأله مراجعه ميكنيد و آن را دوباره مرور مي كنيد. حتي شايد مسأله را دوباره تعريف كنيد و تصميم بگيريد كه در جستجوي يك راه حل كاملاً متفاوت براي آن باشيد. قضاوت مثبت و منفي، حسن خلاقيت شما را ارتقاء ميدهد و كمك مي كند تا بفهميد چه ايده هايي را از كجا قرض بگيريد. اجزاي جديد و مفيد را جايگزين اجزاي بي اثر ميكنيد و اين به شما كمك ميكند كه ايدههاي بهتري خلق كنيد؛ تركيبهاي جديدي بسازيد كه در حل مسائل مؤثرتر باشند. شما با استفاده از نيم كرهي چپ مغزتان، براي جدا كردن ايده و تركيب آن و سپس با استفاده از نيمكره ي راست مغزتان براي برگرداندن آن ها، به يك ذهن كامل دست خواهيد يافت. در طول زمان، اين مراحل تكامل پيدا ميكنند. ترتيب انجام اين كارها كاملاً بستگي به شرايط منحصربهفرد شما دارد.
از آنجايي كه من يك استاد يا پژوهشگر دانشگاهي نيستم، اين كتاب شبيه كتاب هاي درسي نيست؛ من از اسيتو جابز را برايتان خواهم گفت كه چگونه با استفاده از ويژگيهاي شخصيتي متضاد، دربارهي ايدهها و فرآيندخلاقيت قضاوت ميكند تا يك شم بسيار حساس خلاقيت ونوآوري را پرورش دهد. در آخر، در مسير كشف حقايق، شما را با داستان زندگي خودم همراه مي كنم. چگونه ورشكسته، خرد، بيپول و نااميد يك آپارتمان تك خوابه در تمپ آريزونا را رها كردم و به خانه ي جديدم در كنار درياچه تاهو نقل مكان كردم. چطور ايدههاي داخل كتاب را كشف كردم و از آنها در خلق ايدههاي جديد، به دست آوردن كار جديد، و بازسازي خودم استفاده نمودم. وقتي اين كتاب را بخوانيد، قبول خواهيد كرد كه هوش و ذكاوت قرض گرفتني است. وقتي به دنبال ايدهي جديد هستيد، ياد مي گيريد وسايل لازم را از كجا قرض بگيريد و چگونه آن ها را با هم تركيب كنيد تا قابليتهاي خلاقيت خودتان را بسازيد. شايد من و شما هيچ وقت استيو جابز نخواهيم شد، ولي ميتوانم روش فكري او را شبيهسازي كنم، حتي اگر روش استيو جابز در وجود من ذاتي نباشد؛ شما هم ميتوانيد.
داستانهاي مختلف استفاده كرده ام؛ در اين كتاب، به شما نشان دادهام كه مؤسسين و مديران گوگل چطور با تعريف مسأله خود دست به خلق ايده هاي نو زدند. چگونه بيل گيتس با قرض گرفتن ايدههاي ديگران، يكي از قدرتمندترين شركت هاي دنيا را خلق كرده است، در حالي كه به عنوان دزد سيليكون ولي شناخته ميشود. به شما نشان خواهم داد كه چرا چارلز داروين با وضعيتي مشابه، دزد ادينبورگ ولي شناخته نشد. توضيح خواهم داد كه چگونه با استفاده از يك تركيب استعاري، ساختار كلي ايدهي خود را خواهيد ساخت. به شما نشان ميدهم كه جورج لوكاس چگونه توانست با همين كارها، نمايندگي انحصاري فيلمسازيِ يكي از بزرگترين شركت هاي فيلمسازي را از آن خود كند. پس از آن به صورت عملي خواهيد آموخت كه چگونه از اين آموختهها در كسب وكار خود استفاده كنيد. سپس داستان گرفتني است. وقتي به دنبال ايدهي جديد هستيد، ياد مي گيريد وسايل لازم را از كجا قرض بگيريد و چگونه آن ها را با هم تركيب كنيد تا قابليتهاي خلاقيت خودتان را بسازيد. شايد من و شما هيچ وقت استيو جابز نخواهيم شد، ولي ميتوانم روش فكري او را شبيهسازي كنم، حتي اگر روش استيو جابز در وجود من ذاتي نباشد؛ شما هم ميتوانيد.
پیام بگذارید